میـنویسمـ! پس هستمـ!
37
میخوام بهش بگم هنوز بهش علاقه دارم،ولی یقینا نمیشه
میخوام دیگه هیچی نخوام،عین آدم زندگی کنم،باز نمیشه
کلا این حال و روز من درس بشو نیس،فک میکنم کلا باید نابود شم یکی دیگه از اول بجای من شرو کنه ...
37
آدما کم کم که بزرگ میشن دو دسته میشن،اونایی که با واقعیت کنار میان؛حالا یا قناعت میکنن یا سرخورده میشن و دسته دوم اونایی که دقیقا مثل همون بچگی،با اینکه هیچکدوم از رویاهاشونو ندارن،ولی رویاشو دارن!
امید دارن و کم کم رویاشون تبدیل میشه به هدف،مهم نیست که بهش میرسن یا نه،مهم اینه که صبح دلیل خوبی برای بلند شدن از خواب دارن و شب دلیل خوبی برای نخوابیدن
اینجور آدما رو با دیوونه بازیهاشون،با خنده های از ته دل برای هر چیزی که به رسیدن به رویاشون کمک میکنه،با شوق توی چشماشون بشناسین و بهشون احترام بذارین!
+ دیوانه هایی که فکر می کنند می توانند دنیا را تغییر دهند ، همان هایی هستند که این کار را میکنند!
35
محمد: مهدی تاج رییس فدارسیون شد ....
بهترین مپ فارمینگ تاون هال هشت ...
# شازده کوچولو پرسید: غم انگیز تر ازینکه بیای و ...
پاسخ صریح و محترمانه رهبر انقلاب به اظهارات وقیحانه ...
نه ،انگار خبری نیست،بر میگردم ببینم شازده کوچولو چی پرسیده؛
غم انگیز تر ازینکه بیای و کسی خوشحال نشه چیه؟ روباه گفت: بری و کسی متوجه نشه ...
یه چایی میریزم و میزارم روی میز،پتو رو میکشم روی خودم ،میخوابم ...
34
چقدر هیجان،چقدر جذابیت،چقدر بی صبری برای رسیدن و دیدن تو!
اولین بار اومدمو و برگشتمو ندیدمت!
دومین بار که بر میگشتم،بیشتر ازون دفه هیجان داشتم،بیشتر بی صبری ، ولی کنارش یه حس ترسم داشتم،اینبار این رو هم در نظر گرفتم که ممکنه تمام روزای تعطیلاتم تموم بشه و تورو نبینم!
ولی دیدم،خیلی خوب هم دیدم،بهترین لحظه های عمرمو تجربه کردم و برگشتم ...
سومین بار ترسم بیشتر شد! چون دیگه میدونستم دیدن تو چقدر لذت بخشه!
جالبه،بعد از اون هر بار میومدم حتما میدیدمت،حتی چند بار، ولی اون حس ترس همیشه با من بود و
هیچوقت پاک نشد! من کینه ای نبودم،من عاشق بودم ...
روزای خیلی زیادی رو کنارت گذروندم،هر روز کنار تو بیشتر معنای زندگی رو فهمیدم و هربار بیشتر از نبودنت ترسیدم و این بد بود و این مارو محدود می کرد...
امروز نیستی،اصلا ندارمت و حتی ذره ای امید ندارم که دوباره ببینمت
امروز دیگه ترسی وجود نداره،امروز دیگه محدودیتی برای دوست داشتنت وجود نداره و امروز روز خوبیه
و من بی حد و اندازه دوستت دارم ...
33
دیگه به نفع جفتمونه و یه مشکلی هس که تو نمدونی و اینا جدن خیلی نامردیه!
+ ناگفته نماند که بضیام تو ذهن خودشون آدم خوبن و میخوان خوبه بمونن،واس اینه
+ و شیش صب عقل غیر سلیم هم حکم به وب گردی نمیده،من چمه؟ اینجا چیکار میکنم؟
31
+نزدیک به دوسال پیش ، رفت! نزدیک به یک سال پیش مطمئنم کرد که دیگه زجه موره فایده نداره،که تصمیمش بر خلاف تصور همیشگی من یه شوخی بزرگ نبوده،بلکه بقول خودش اونی که باید بره میره و ایشونم جزو اونایی بوده که باید میرفته! به هر حال
چند ماه پیش من جدی ترین تصمیم ممکنو گرفتم،فراموش کردن تو!
الان مشخصا تنها اتفاقی که نیافتاده همینه،اینروزا من حتی فراموش کردم که باید فراموشت کنم!
تجربه!
همه ما یه شخصیت واقعی داریم،یه چهره واقعی،یه اخلاق واقعی،یه طرز صحبت کردن واقعی ولی اگه لازم باشه خیلی راحت میتونیم ازش فاصله بگیریم و این بده
اگه به دوستت این فرصتو بدی از نقص هاش،بدی هاش،کم بوداش نترسه
اگه بهش این اطمینانو بدی دقیقا همینجوری که هست،حالا از نگاه بقیه چه خوبه چه بد،ولی تو دقیقا همینجوری که هست دوستش داری ، احساس آرامشی که از سمت تو دریافت میکنه رو با دنیا عوض نمیکنه و این صمیمیت و این اطمینان باعث نزدیک شدن به هم و شبیه شدن به خواسته های هم به طور ناخوداگاه میشه
+اگه دوسش داری،فقط بهش اجازه بده خودش بمونه
تصادفِ جالبناک!
هنوز زندم!
ولی جر و واجر شدن تنها بخشی از ماجرا بود!
بخش اصلی این بود که اصلا نمیدونم چرا ولی قبل از تصادف ،لحظه تصادف و بعد تصادف و همین الان دارم به تو فکر می کنم!
راستی این فضای مجازی هم دوس داشتنیه
فی الحال غذا خوردن که هیچ،تکلم که هیچ، در حد یک کلمه آب هم نمیتونم دهنو باز کنم ولی اینجا میشه،میشه حرف زد،اینجا میشه تکلم کرد،اینجا حتی میشه با تو صحبت کرد! مگه نه؟!
+ آخرین خبری که ازت دارم اینه که با بچه ها، که دقیقا نمیدونم میتونه شامل کی باشه،همین ،با بچه ها، بیرونی
39
اول زیر هر آنچه که اطرافت می بینی
دوم بر فراز ابر ها
پس بدان و آگاه باش "حرف مردم" همان باران است، و در زمان باران،زیر هر چیزی رفتن حماقت است...
و برفراز ابرها هم که نتوانی رفتن،پس بمان سر جات،خیس شو ،لذتشو ببر :)
+ دیوان مستر بلو در بعد از ظهر دوشنبه،با تخلیص و تصرف
38
میخوام بهش بگم هنوز بهش علاقه دارم،ولی یقینا نمیشه
میخوام دیگه هیچی نخوام،عین آدم زندگی کنم،باز نمیشه
کلا این حال و روز من درس بشو نیس،فک میکنم کلا باید نابود شم یکی دیگه از اول بجای من شرو کنه ...
47
ما نویسنده نیستیم که! ما نویسنده های یواشکی هستیم! نویسنده های یواشکی مینویسند مینویسند بعد یکهو دیگر نمی نویسند
نویسنده های یواشکی نوشته های خودشان را دوست دارند ولی یک شب قبل از خواب به کلید های کیبوردشان قول می دهند که دیگر بیخودی به سرشان نکوبند و بعد از آن شب فقط نوشته هایشان را دوست دارند
می دانی رفیق ، نویسنده های یواشکی معتقدند سیگار های یواشکی ضررشان کمتر از نوشته های یواشکیست!
و می دانند نوشته های یواشکیشان هر چقدر هم مزخرف باشد یک روز یک نفر را به وجد می آورد و برای آنروز همیشه دلتنگ اند ...
.
چرت است،چرند است
من دلم نوشتن خواست،حرفی ندارم،هدفی ندارم،مضمونی ندارم که برایش مقدمه چینی کنم بعد نتیجه اش را پی نوشت کنم بعد ببینم شما نظرتان موافق است یا فقط میخواهید به وبتان سر بزنم
من فقط دلم نوشتن خواست
من دلم برنمیدارد این وب لعنتی هی پشت سر هم متن جدید نداشته باشد
اینجا هنوز یک نفر نفس میکشد